loading...

Server Error- blogfa.com

Content extracted from http://pase.blogfa.com/rss.aspx?1601648046

بازدید : 487
شنبه 9 آبان 1399 زمان : 15:39

یه روز جمعه وقتی ۱۴ سالم بود یه مهمونی دعوت بودیم... منتهی مشکل این بود که من فرداش امتحان داشتم و برای همینم دو به شک بود که برم یا نرم... در نهایت تصمیم گرفتم روی چند تا کاغذ بنویسم "نرو" و روی چند تای دیگم بنویسم "برو"... بعد کاغذا رو گذاشتم لای کتاب و چشمامو بستم و کتابو وا کردم... کاغذ رو برداشتم و دیدم نوشته که "نرو"! خیلی ناراحت شدم چون ته دلم دوست داشتم "برو" باشه... من اونروز نرفتم مهمونی و واسه امتحان فردام هم نخوندم و نشستم گریه کردم! کارم خیلی بچگانه بود ولی اون لحظه فقط دلم میخواست گریه کنم... چون همش فکرم جای اون مهمونیه بود... درسمم که نتونستم بخونم...

[ 110 ] و سکوتی که صداش کَرَم کرده
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی